معنی به آرامی
لغت نامه دهخدا
آرامی. (ص نسبی) منسوب به آرام، فرزند پنجم سام.
- زبان آرامی، لهجه ای از زبان سامیان بدوی مشرق فرات.
- قوم آرامی، آرامیان.
آرامی. (حامص) آرام. سکون. سکنه. قرار. راحت. استراحت. آسایش. سکونت. || آهستگی. رفق. تأنی. مدارات. || هَون. (صراح).
زبان آرامی
زبان آرامی. [زَ ن ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) لهجه ای از زبان سامیان بدوی مشرق فرات. رجوع به «آرامی » شود.
خط آرامی
خط آرامی. [خ َطْ طِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خطی است که آرامیها از عبری گرفته و به اشکال مختلف درآورده اند. (ایران باستان ص 16).
فارسی به انگلیسی
Quietly, Steadily
فرهنگ معین
(ص نسب.) قومی از قبایل سامی نژاد که نسبشان به «آرام » (اِرَم) پسر سام بن نوح می رسد. این قوم در قرن دوازده ق.م. به سرزمین های سوریه و شمال بین النهرین حمله بردند و بر دمشق و حلب دست یافتند. زبان منسوب به این قوم را زبان آرامی گویند.
فرهنگ عمید
مربوط به آرام: قوم آرامی. δ بنابر روایات، آرام پسر پنجم سامبن نوح بوده است،
زبانی از خانوادۀ زبانهای حامی ـ سامی که اکنون جمعی از مسیحیان سُریانی در حوالی موصل به آن تکلم میکنند،
فرهنگ فارسی آزاد
آرامِی، قومی بودند از اقوام سامی که حدود 15 قرن قبل از میلاد در شرقِ رود اُردُن و در نواحی سوریه ء کنونی میزیستند و خط و زبان مخصوصی داشتند،
فرهنگ فارسی هوشیار
نام تیره ای از سامیان، نام آرام فرزند سام فرزند نوح، نام زبانی است (صفت) منسوب به آرام.
حل جدول
بتدریج، باملایمت
نمنمک
به آرامی رفتن
نم نمک
بی آرامی و پریشانی
تشویش
به آهستگی- به آرامی
نمنمک
پادشاه در زبان آرامی
ملکا
واژه پیشنهادی
تنش
معادل ابجد
259